تنظیم هیجان


تنظیم هیجان:

انسان در مقایسه با حیوانات از مهارت های بسیار بالایی در تنظیم هیجان ها برای سازگار کردن رفتار خود با تقاضاهای موقعیتی برخوردار است. چنین مهارتی برای انسان دارای ارزش تکاملی بوده و با فرآیندهای ارزیابی شناختی که انسان را از غیر انسان متمایز می سازد، رابطه تنگاتنگی دارد.

تنظیم هیجان

تعریف تنظیم هیجان از دیدگاه تامپسون:

تنظیم هیجان شامل فرآیندهای بیرونی و درونی است که مسئول پایش، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی به خصوص خصیصه های شدت و مدت زمان این واکنش ها برای دستیابی به اهداف است.

در این تعریف، تنظیم هیجان سازه ای گسترده معرفی شده که در برگیرنده تعدادی از فرآیندهای غیر مرتبط با هم است و مفهومی یکپارچه و واحد محسوب نمی شود. به طور اختصاصی تر این تعریف بیان می کند که:

  • تنظیم هیجان می تواند در برگیرنده تداوم، افزایش و بازداری هیجان ها باشد.
  • تنظیم هیجان برخی از جنبه های تجربه هیجانی از قبیل جاذبه، شدت و موقتی بودن را تحت تاثیر قرار می دهد.
  • هیجان ها نه تنها از طریق راهبردهای خودتنظیمی بلکه از طریق دیگران نیز می تواند تنظیم شود.
  • هیجان ها به دلایلی و درجهت دستیابی به هدفی تنظیم می شوند.

بر اساس این مفهوم پردازی، تنظیم هیجان را می توان به عنوان فرآیندی تعریف کرد که در آن افراد بر هیجان هایی که می خواهند تجربه کنند، زمانی که می خواهند آن ها را تجربه کنند و چگونگی تجربه و ابراز آنها تاثیر می گذارند.

تعریف تنظیم هیجان از دیدگاه پاور:

مایک پاور همراستا با استفاده از اصطلاح «فراشناخت» در حوزه شناخت و رشد، مهارت های تنظیم هیجان را «مهارتهای فرا هیجان» و « بازنمایی های فراهیجانی» می نامد.

مهم ترین حوزه های مهارتهای فراهیجانی:

او مطرح می کند یکی از مهم ترین حوزه های مهارتهای فراهیجانی، تنظیم هیجان است. پاور مطرح می کند که رویکرد گروس نشان می دهد چگونه راهبردهای تنظیم هیجان می توانند در مراحل مختلفی از یک واکنش هیجانی به کار گرفته شوند، حتی قبل از اینکه یک هیجان آغاز گردد.

بعنوان مثال همین که فرد بداند با یک موقعیت هیجانی مواجه است و از آن اجتناب کند، بخشی از راهبردهای تنظیم هیجان است همچنین زمانی که هیجان ایجاد شده است با استفاده ا زمهارتهای بازداری هیجانی می توان ابراز هیجان را متوقف کرد. در رویکرد با نفوذ گروس هیجان به مجموعه ای از مراحل زمانی تقسیم می شوند که در هر یک از این مراحل، امکان به کارگیری راهبردهای مختلف وجود دارد.

اما پاور بر خلاف گروس، به تنظیم هیجانی نگاهی کل نگر دارد و معتقد است که افراد تمایل دارند تمامی جنبه های یک هیجان را به شیوه ای یکسان تنظیم کنند. بعنوان مثال فردی که از اضطراب امتحان رنج می برد، در صورت امکان از امتحان اجتناب خواهد کرد و اگر مجبور به امتحان دادن باشد، ممکن است با انجام کارهایی مانند مصرف دارو، از تجربه واقعی اضطراب اجتناب کند. ویژگی مشترک دراین جا تلاش برای « اجتناب» است چه در اجتناب از موقعیت و چه در اجتناب از تجربه هیجان .

پاور و فلیپس مطرح می کنند که در رویکردشان نخست این موضوع در نظر گرفته شده است که چون اکثر هیجان ها اساسا در یک بافت بین فردی بوجود آمده  و تجربه می شوند، در نتیجه بسیاری از راهبردهای تنظیم هیجان علاوه بر راهبردهای درون فردی، راهبردهای بین فردی نیز هستند. صحبت کردن با یک دوست یا مشورت کردن، نمونه هایی از راهبردهای بین فردی محسوب می شوند. اما راهبردهای بیرونی دیگری مانند انجام دادن کاری خوشایند مثل خرید کردن و ورزش کردن نیز وجود دارند که ذاتا بین فردی نیستند .نمونه هایی از راهبردهای تنظیم هیجان درونی شامل بازداری تجربه هیجان و نشخوار کردن درباره هیجان است. به طوی که هیجان برای مدت زمان بیشتری ادامه می یابد.

پاور و فلیپس مطرح می نمایند یکی از ابعاد مهمی که در راستای تنظیم هیجان باید مد نظر قرار بگیرد این است که آیا راهبردها « درونی» هستند و یا « بیرونی» .

آنها معتقدند به عنوان یک نکته جالب توجه، بعد درونی _ بیرونی به خوبی با تمایز بین اختلالات درونی شده ( مانند افسردگی) و اختلالات بیرونی شده ( مانند اختلالات سلوک در کودکان و نوجوانان) هماهنگ است.

بعد دومی که بر اساس آن پاور و فلیپس راهبردهای تنظیم هیجان را دسته بندی می کنند «کارآمد» یا «ناکارآمد» بودن راهبردهاست. آنها بر خلاف گروس که هیچ راهبردی را مطلقا کارآمد یا مطلقا ناکارآمد نمی دانست، به انعطاف پذیری در در استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان به عنوان عامل کارآمدی یا ناکارآمدی راهبرد می نگرند و مطرح می کنند به عنوان مثال اجتناب ممکن است در برخی از موقعیت ها یا بافت ها مناسب باشد، اما اگر به صورت مفرط و انعطاف ناپذیر مورد استفاده قرار گیردف مشکل ساز می شود.

بنابراین مهارتهای فراهیجانی به فرد کمک می دهند که به صورت مناسب بین راهبردهای تنظیم هیجان جابجا شود.

پاور و فلیپس راهبردهای تنظیم هیجان را به صورت سودمند بر اساس ابعاد درونی- بیرونی و کارآمد – ناکارآمد دسته بندی می کنند. بعنوان مثال عدم پذیرش هیجان، انکار و مسخ شخصیت از جمله راهبردهای ناکارآمد درونی بوده و رفتارهایی مانند قلدری کردن، ضربه زدن، داد زدن و ویران گری از جمله راهبردهای ناکارآمد بیرونی می باشند. درس گرفتن از هیجان و ارزیابی مجدد راهبردهای درونی کارآمد و رفتارهایی مانند صحبت کردن با دیگرن، درمیان گذاشتن احساسات و نوشتن راهبردهای بیرونی کارآمد محسوب می شوند .

تنظیم هیجان و مقابله:

ادبیات اخیر در حوزه تنظیم هیجان ارتباط نزدیکی با ادبیات قدیم در زمینه مقابله دارد. مقابله از سوی لازاروس و فولکمن به عنوان تلاش شناختی و رفتاری برای مدیریت عوامل استرس زا تعریف می شود. این دو روانشناس دو راهبرد مقابله ای اصلی را معرفی می نمایند:

راهبرد مسئله مدار

راهبرد هیجان مدار

راهبردهای مقابله ای هیجان مدار شامل راهبردهای تنظیم هیجان است که از سوی گروس تعریف شده است. این مدل فرض می کند که هیجان ها می توانند در مراحل گوناگونی در فرآیند تولید هیجان، تنظیم شوند:

  • انتخاب موقعیت
  • اصلاح موقعیت
  • گسترش توجه
  • اصلاح ارزیابی شناختی
  • تعدیل پاسخ ها

بسته به زمان مداخله در جریان هر یک از فرآیندهایی که هیجان را ایجاد می کنند، راهبردهای تنظیم هیجان را می توان به راهبردهای متمرکز بر عوامل پیشایند و متمرکز بر پاسخ تقسیم کرد.

راهبردهای تنظیم هیجان متمرکز بر عوامل پیشایند پیش از آن که پاسخ هیجانی به طور کامل فعال شود به کار برده می شوند. این راهبردها شامل تکنیک هایی از قبیل اصلاح موقعیت، گسترش توجه و ارزیابی مجدد شناختی موقعیت هستند.

اصطلاح راهبردهای متمرکز بر عوامل پیشایند، ممکن است نام بی مسمایی باشد چرا که بیان می کند فرد راهبردهایی را قبل از اینکه هیجانی برانگیخته شود، به کار می گیرد. صحیح تر آن است که فرض کنیم برخی راهبردها در مرحله اولیه، برای کاهش شدت یا اصلاح کیفیت هیجانی به جای تجربه سریع هیجان مورد استفاده قرار می گیرند.

فرونشانی یک راهبرد تنظیم هیجان متمرکز بر پاسخ است که شامل تلاشهایی برای تغییر نحوه ابراز یا تجربه هیجان ها بعد از شروع تمایلات پاسخ است.

نتایج بررسی های تجربی تاکنون به طور همسانی نشان می دهند که راهبردهای متمرکز بر عوامل پیشایند نسبتا روش های موثرتری برای تنظیم هیجان در کوتاه مدت محسوب می شوند. در حالیکه راهبردهای متمرکز بر پاسخ تاثیر وارونه ای دارند.

تنظیم هیجان می تواند شامل هر نوع راهبرد مقابله ای ( دردسر ساز یا انطباقی) باشد که فرد در هنگام رویارویی با شدتی ناخواسته از هیجان، از آن استفاده می کند. توجه به این نکته مهم است که تنظیم هیجان مانندترموستات عمل می کند بدین معنا که میتواند هیجان ها را متعادل ساخته و آن ها را در یک «گستره قابل اداره کردن» نگه دارد تا فرد بتواند با آن ها مقابله کند.

تنظیم هیجان مانند هر روش مقابله دیگر است یعنی به بافتار و موقعیت مربوطه بستگی دارد. بدین ترتیب نمی توان بدون در نظر گرفتن فرد مورد نظر، موقعیت مورد نظر در همان لحظه ارزیابی کرد که رفتار مقابله ای یا راهبرد تنظیم هیجان، انطباقی یا دردسر ساز بوده است.

منظور از راهبرد انطباقی به کارگیری آن دسته از راهبردهای مقابله ای است که سبب افزایش قدرت شناسایی، پردازش و پاسخهای مفیدی می شوند که عملکرد های سازنده تر را چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت تقویت می کنند. منظور از عملکردهای سازنده تر، اهداف و نیت های ارزشمندی است که فرد در ذهن خود دارد.

فولکمن و لازاروس هشت راهبرد را برای مقابله با هیجان شناسایی کرده اند:

مواجهه ای( مانند ابراز وجود)، فاصله گرفتن، خویشتن داری، طلب حمایت های اجتماعی، پذیرش مسئولیت، گریز – اجتناب، حل مسئله به صورت برنامه ریزی شده و ارزیابی مجدد مثبت.

  بد تنظیمی هیجانی چیست؟

زمانی که هیجان های ناخوشایندی مانند اضطراب، غم یا خشم پدید می آیند، روشهای دردسرساز مقابله با شدت آن هیجان هاست که می تواند تعیین کند آیا هیجان های ناخوشایند دیگری تجربه شده و به روش های دردسر ساز دیگری منجر خواهند شد یا نه؟

روش های درد سر ساز مقابله ( مانند نوشیدن الکل) ممکن است به طور موقت سبب کاهش میزان برانگیختگی  (کاهش اضطراب در کوتاه مدت)  شوند ولی می توانند پس از مدتی، مقابله هیجانی را تشدید کننند. روش های دردسر ساز که ابتدا به عنوان راه حل مورد استفاده قرار می گیرند، در دراز مدت خود به مشکل تبدیل می شوند.

بنابراین بدتنظیمی هیجان را می توان اینگونه تعریف کرد:

« دشوار بودن یا ناممکن بودن مقابله با تجربه هیجان و یا پردازش آن».

بد تنظیمی هیجانی می تواند به صورت تشدید بیش از حد هیجان و یا غیر فعال شدن بیش از حد هیجان تظاهر کند. تشدید بیش از حد هیجان شامل هر گونه افزایش در شدت هیجان است که فرد مربوطه آن راناخواسته، مزاحم، مستاصل کننده یا دردسر ساز می انگارد. غیر فعال شدن بیش از حد هیجان، شامل تجربیات گسست مانند دگرسان بینی خود، دگرسان بینی محیط،دو نیم سازی یا رخوت هیجانی در بافتار تجربیاتی است که انتظار می رود در حالت طبیعی سبب احساس درجات یا شدت هایی خاص از هیجان شوند. غیر فعال شدن بیش از حد هیجان، مانع از پردازش هیجانی شده و بخشی از روش مقابله با اجتناب است.

سازگارانه بودن راهبردهای تنظیم هیجان:

راهبردهای سرکوبی اغلب ناسازگارانه هستند، در حالی که راهبردهای ارزیابی مجدد بیشتر اوقات، سازگارانه عمل می کنند. با این حال هیچ راهبرد خاصی همیشه سازگارانه یا ناسازگارانه نیست.

سازگار بودن یک راهبرد بستگی به بسیاری از عوامل، از جمله تقاضای موقعیتی، بافت، دستیابی به هدف و میزانی که هر راهبرد به کار گرفته می شود، دارد.

هر چند تمایل به سرکوبی عاطفه اغلب به عنوان مثالی از راهبرد ناسازگارانه مورد اشاره قرار می گیرد، فرد می تواند به منظور سازگاری با تقاضای موقعیت، به موقعیت هایی فکر کند که راهبردهای سرکوبی، اگر نگوییم ضروری، حداقل سازگارانه هستند. برای مثال سرکوبی خشم در برخی از موقعیت های بین فردی و یا سرکوبی خندیدن در مراسم خاک سپاری.

از سوی دیگر، اگر راهبردهای سرکوبی منجر به اثرات غیرعمدی و معکوس شوند، می توانند ناسازگارانه باشند. در مقابل، اتخاذ موضع پذیرش نسبت به هیجان های برانگیخته شده بدون تلاش برای تغییر یا اجتناب از آن ها با افزایش پایداری در موقعیت های چالش برانگیز و کاهش پریشانی ذهنی مرتبط بوده است.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *